سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کاش دلتنگی را نام کوچکی بود تا به جان می خواندمش.................
بی خیال - رایحه خوش
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 97241
بازدید امروز : 75
........... درباره خودم ...........
بی خیال - رایحه خوش
........... لوگوی خودم ...........
بی خیال - رایحه خوش
..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
.......جستجوی در وبلاگ .......

........... دوستان من ...........
پژواک دل
ناقوس مستان
عاشق بی معشوق
اشک غم
دوستان
تنهای تنها

............. اشتراک.............
 
............آوای آشنا............

............. بایگانی.............
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385

 
  • بی خیال

  • نویسنده : مهم نیست:: 85/5/24:: 12:7 صبح

     

    همیشه التماس کردم تا بی خیال بی وفاییت شدم

     و چه دیر پشیمان می شوی آن وقت که باید بگویم به ایست اخر صف!

    وقتی که فایده ندارد ! وقتی دیر است ! و شاید لایق نبودم ... وقتی همه چیز تمام شد !

    نوش دارو بعد مرگ ! خو شبخت باشی .

     من این شب ها را می گذرانم چه دشوار بی خواب و بی اب و دانه ... غصه می خورم شب های پشیمانی ات را . ناراحت نباش ! ان شب من نیستم

    و دلم هم ولی خدا را سفارش کرده ام

     بی خیالت باشد من تقاصه تو را پس می دهم و داده ام .

     این حقیقت من نیست حال که بی خیال جنون و عشقم شدی سعی کردم

     در چشمانت بد باشم تا خوبی هایم را راحت تر فراموش کنی

    و چه دیر پشیمان می شوی... می ترسم از دست انتقام طبیعت که شبی خواب نازت را اشفته کند

     و دلیلش من باشم که مرده ام ...که...که...که...ولی خدا را گفتم بی خیالت باشد.

    بزن تبر بزن با رویش ناگزیر جوانه ام چه می کنی ؟

    کدام بلاست که با تو نکشیدم ولی چرا؟ نمی میرم.

    این همه عذاب سهم من ؟ من باز می توانم درد بکشم ولی تو!

     سهم تو را هم من می کشم می روم ولی تاب دل کندن ندارم از توی بریده از من ... تنم را ببین... روحم را ببین...چطور دلت

    امد؟ این قناری ناز نازی را که برای تو کلاق سیاه شده بود این تور به ترک های کویر به زمینم بزنی ...

     راستی جور عاشقی این است؟ مرا به چه فروختی؟

     کسی مگر عاشقش را می فروشد؟آه


    نظرات شما ()